بمعنی مصدری است. (آنندراج). زدن و گرفتن. جنگ و درگیری. درگیر شدن و نبرد کردن: رسیده تا مداین با زد و گیر کشیده پور خاقان را به زنجیر. امیرخسرو (از آنندراج). هرچند که آمد به میان پای نگاهت مژگان تو پیوسته بهم در زد و گیر است. ثابت (از آنندراج)
بمعنی مصدری است. (آنندراج). زدن و گرفتن. جنگ و درگیری. درگیر شدن و نبرد کردن: رسیده تا مداین با زد و گیر کشیده پور خاقان را به زنجیر. امیرخسرو (از آنندراج). هرچند که آمد به میان پای نگاهت مژگان تو پیوسته بهم در زد و گیر است. ثابت (از آنندراج)
داد و ستد. (ناظم الاطباء). دادن و ستدن. بده و بگیر. (از شرفنامۀ منیری) ، ده و دار. (ناظم الاطباء). بزن و بگیر. هیاهوی دو سپاه درهم افتاده. همهمه و غلغلۀ جنگ: ده و گیر برخاست با دار و برد هوا چون بیابان شد از تیره گرد. اسدی. دو لشکر برآمیخت از چپ و راست ده و گیر پرخاشجویان بخاست. اسدی. شه به نازو نشاط شد مشغول کز ده و گیر گشته بود ملول. نظامی. و رجوع به ده و دار شود
داد و ستد. (ناظم الاطباء). دادن و ستدن. بده و بگیر. (از شرفنامۀ منیری) ، ده و دار. (ناظم الاطباء). بزن و بگیر. هیاهوی دو سپاه درهم افتاده. همهمه و غلغلۀ جنگ: ده و گیر برخاست با دار و برد هوا چون بیابان شد از تیره گرد. اسدی. دو لشکر برآمیخت از چپ و راست ده و گیر پرخاشجویان بخاست. اسدی. شه به نازو نشاط شد مشغول کز ده و گیر گشته بود ملول. نظامی. و رجوع به ده و دار شود
آی و شو. آمد و شد. (یادداشت مؤلف) : تا کی این رنج ره و گرد سفر وین تکاپوی دراز و شو و آی. فرخی. نیز در بیشه و در دشت همانا نبود باز را از پی مرغان شکاری شو و آی. فرخی
آی و شو. آمد و شد. (یادداشت مؤلف) : تا کی این رنج ره و گرد سفر وین تکاپوی دراز و شو و آی. فرخی. نیز در بیشه و در دشت همانا نبود باز را از پی مرغان شکاری شو و آی. فرخی